يارو نشسته بود داشت تلويزيون ميديد که يهو عزرائيل اومد سراغش !

عزرائيل گفت : الان نوبت توئه که ببرمت !

مرده يه کم آشفته شد و گفت : داداش اگه راه داره بيخيال ما بشو بذار واسه بعدا 

عزرائيل : نه اصلا راه نداره ! همه چي طبق برنامست ! طبق ليست من الان نوبت توئه 

مرده گفت : حداقل بذار يه شربت بيارم خستگيت در بره بعد جونمو بگير . 

عزرائيل قبول کرد و مرده رفت شربت بياره ! توي شربت 2 تا قرص خواب خيلي قوي ريخت !

عزرائيل وقتي شربته رو خورد به خواب عميقي فرو رفت . . .

مرده وقتي عزرائيل خواب بود ليستو برداشت اسمشو پاک کرد نوشت آخر ليست و منتظر شد تا عزرائيل بيدار شه . . .

عزرائيل وقتي بيدار شد گفت : دمت گرم داداش حسابي حال دادي خستگيم در رفت

به خاطر اين محبتت منم بيخيال تو ميشم و ميرم از آخر شروع به جون گرفتن مي کنم ...


برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 18 بهمن 1392برچسب:عزرائیل،شربت ، خواب ، جون, | 1:3 | نویسنده : ارشیا |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 10 صفحه بعد

.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • حسابدار مجرب